جدول جو
جدول جو

معنی ابوسلمه خلال همدانی - جستجوی لغت در جدول جو

ابوسلمه خلال همدانی
(اَ سَ لَ مَ)
حفص بن سلیمان الخلال الهمدانی مولی السبیع یا بنی الحرث بن کعب از مردم ایران وزیر ابوالعباس سفّاح اول خلفاء عباسی و بعضی نام ابوسلمه را جعفر گفته اند و درست نیست. او نخستین کس است در مسلمانی که لقب وزیر یافت و پیش از او در دولت بنی امیّه و جز آن کس را این لقب نبود و برای خوش طبعی و نیکوسخنی و ادب و علم او به سیاست و تدبیر سفاح را با وی انسی بکمال بود. وی به کوفه میزیست و توانگر بود و اموال بسیار در کار دعوت بنی عبّاس و اقامه و تأسیس دولت آنان کرد. و بدین منظور به خراسان شد و ابومسلم خراسانی صاحب الدعوه در این قصد تابع او بود. مردم را به بیعت ابراهیم امام برادر سفّاح میخواند. آنگاه که مروان بن محمد آخر خلفاء اموی، ابراهیم را به حرّان بکشت و خراسانیان به نام سفّاح برادر ابراهیم دعوت آغاز کردند مشهور شد که ابوسلمه نهانی به خلافت اولادعلی علیه السلام گرائیده است و چون سفّاح بر مسند خلافت متمکّن گشت و ابوسلمه را وزارت داد در دل سفاح شک یا کینه ای از آن شهرت مانده بود از اینرو به ابومسلم که در آن زمان به خراسان بود پیکی فرستاد و از فسادنیت او ابومسلم را آگاه ساخت و او را به کشتن وی تحریض کرد و باز گفته اند که چون ابومسلم از مقصود ابوسلمه خبر یافت به سفّاح بنوشت و او را بقصد پیشین ابوسلمه درباره علویّین اخبار کرد و کشتن او در چشم خلیفه بیاراست لکن خلیفه بدین امر تن درنداد و گفت این مرد مال خویش در خدمت و صداقت ما نهاد و اگر بر او زلّت و لغزشی رفت ما بر او بخشیدیم. و چون ابومسلم امتناع خلیفه را از قتل ابوسلمه بدید جمعی را در کمین او بنشاند و به شبی که ابوسلمه از شب نشینی معتاد خویش از خدمت خلیفه، بازمی گشت آن جمع از مکمن ها بیرون جستند و با شمشیرهای آخته در وی افتادند و کار او بساختند. و این واقعه به شهر انبار چهارماه از خلافت سفّاح گذشته بود لکن این روایت دویم درست نمی نماید چه وقتی خبر هلاک بوسلمه را به خلیفه برداشتند او گفت:
الی النّار فلیذهب و من کان مثله
علی ای ّ شی ٔ فاتنا منه نأسف.
و سلیمان بن مهاجر بجلی شاعر نیز خوش آمد خلیفه را قطعۀ ذیل انشاد کرد:
ان ّ المسائه قد تسرّ و ربّما
کان السرور بما کرهت جدیرا
ان ّ الوزیر وزیر آل محمّد
اودی فمن یشناک کان وزیراً.
و نسبت او بخلاّل از آن است که وی بکوفه در حارۀ سرکه فروشان خانه داشت. و بنا بر بعض روایات در محرّم سال 133 هجری قمری آنگاه که حسن بن قحطبه پس از مرگ پدر خویش قحطبه سالار جیش ابومسلم در عراق با سی هزار مرد جنگی به کوفه رسید حامل نامه ای از ابومسلم به ابوسلمه بود و ابومسلم او را بدان نامه وزیر آل محمد خوانده بود. ابوسلمه مردم را به جامع کوفه بخواند و مکتوب ابومسلم را بر آنان قرائت کرد و عمّالی برگزید و به اطراف ولایات فرستاد. و چون ابراهیم امام را خلیفۀ اموی بکشت سفّاح و ابوجعفر منصور بنا بر وصیت امام از حمیمه ناشناس بکوفه شدند و ابوسلمه هردو را در گوشه ای پنهان نگاه میداشت و آمدن آنانرا به امراء خراسان افشا نمی کرد چه میخواست یکی از اولاد علی علیه السلام را به خلافت بردارد ازینرو مکتوبی بخدمت جعفر صادق سلام اﷲ علیه و دو مکتوب دیگر یکی به عبدالله بن حسن بن علی و دیگری به عمر بن علی بن حسین بن علی کرد و آنانرا بقبول خلافت خواند و پیش از رسیدن جواب مکاتیب سران خراسانی پی بمنزل سفّاح بردند و او را از آنجا بیرون کرده با وی بخلافت بیعت کردند و ابوسلمه نیز طوعاً ام کرهاً متابعت آنان کرد. و بنا بروایتی چون سفّاح بر مسند خلافت نشست از میلان خاطر ابوسلمه بخاندان علی علیه السلام و تعویقی را که در بیعت با سفّاح کرده بود رنجشی در خاطر بود و به قتل او مصمّم بود لکن این امر بی رضای ابومسلم میسر نبود از اینرو سفّاح ابوجعفر منصور را به خراسان فرستاد و چون ابوجعفر به حدود مرو رسید، ابومسلم به استقبال او شتافت و ابوجعفر پس از چند روز در خلوتی پیام خلیفه بگذاشت. ابومسلم جواب گفت من و بوسلمه دو غلام امیرالمؤمنین باشیم و هریک که پای از حدّ خویش بیرون نهیم قتل ما واجب شود و ابوجعفر بکوفه بازگشت و رسیدن او به کوفه همان و کشته شدن ابوسلمه همان بود و بعضی گفته اند که سفّاح پیش از مراجعت ابوجعفر ابوسلمه را بکشت در سال 133 هجری قمری و خوارزمی در مفاتیح العلوم گوید: ابوسلمۀ خلّال پیشوای صنف خلالیه از فرقۀ عباسیه است. صاحب تجارب السّلف گوید:ابوسلمۀ خلّال اولین وزیر است از اولین خلیفۀ عباسی نام و نسب او حفص بن سلیمان الکوفی است مولای بنی الحرث بن کعب و در تلقیب او به خلّال سه وجه گفته اند:یکی آنکه سرای او در کوفه در محلۀ سرکه فروشان بود و او با ایشان بسیار نشستی از اینرو او را خلّال گفتندی همچنانکه امام غزالی را به جهت مجالست با غزالان غزالی گفتند، وجه دوم آنکه او را دکانها بود که در آن سرکه ساختندی از این جهت او را خلّال گفتندی، وجه سوم آنکه او را نسبت کردند با خلل شمشیرها یعنی بانیامهای آن و ابوسلمه از توانگران کوفه بود و مال خویش بر دولت عبّاسیان صرف میکرد و در سبب اتصال ابوسلمه گویند که او داماد بکیر بن ماهان بود. بکیر کتابت ابراهیم کردی و دعوت نامه ها نوشتی. چون وفات او نزدیک رسید به ابراهیم امام گفت مرا به کوفه دامادی است که او را ابوسلمۀ خلال خوانند که عوض من در کار دعوت خلافت شما او باشد. ابراهیم قبول کرد و بکیر وفات یافت. ابراهیم به ابوسلمه نوشت و او را از این حال اعلام داد و بفرمود تا به دعوت مشغول باشد ابوسلمه در آن مصلحت مساعی مشکور نمود اما خاطر او بفاطمیان میلی عظیم داشت و در اثناء دعوت نامه ها نوشت به اولاد علی:جعفر بن محمد الصادق و عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب و عمر الاشرف بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب وبر دست یکی از یاران خویش این نامه ها بفرستاد و گفت اول بخدمت جعفر صادق شو اگر او قبول کند دو نامۀ دیگر باطل کن و اگر قبول نکند عبدالله بن حسن را ملاقات کن اگر او قبول کند نامۀ عمر را باطل کن و اگر نپذیرد آنگاه نزد عمر رو و نامه بوی ده. این رسول بموجب فرموده، نخست بخدمت جعفر صادق رفت و نامه بداد. جعفر گفت ابوسلمه از شیعۀ کسان دیگر است ما را به او چه کار رسول گفت مطالعه فرمای نامه را، جعفر همچنان برابر رسول نامه را سربمهر در آتش انداخت تا تمام بسوخت و گفت جواب این است. رسول از او نومید شد و پیش عبداﷲ حسن رفت و نامه بداد او نامه را بخواند و مضمون آن قبول کرد و در حال سوار شد و پیش جعفر آمد و حال بنمود و گفت بعضی از شیعۀ ما از خراسان این نامه آورده اند جعفر گفت اهل خراسان در کدام زمان شیعۀ تو بوده اند آیا ابوسلمه را تو به خراسان فرستاده ای یا تو او را می شناسی و او ترا می شناسد؟ عبداﷲ گفت سخن تو مبنی بر غرضی است. جعفر گفت خدای تعالی میداند که من همه مسلمانان را نصیحت کنم خاصه ترا از اینها درگذرو این اباطیل در نفس خود جای مده که این کار بتو نرسد و از عبّاسیان درنگذرد و مرا نیز مثل این نامه آمد اما نگشودم و هم مهرکرده بسوختم. عبداﷲ از پیش جعفر اندوهناک بیرون آمد و عمر اشرف پسر زین العابدین نامه را رد کرد و گفت من صاحب این نامه را نشناسم جواب چگونه نویسم. رسول بازگشت و حال با ابوسلمه بگفت و ابوسلمه از اولاد علی نومید شد و چون با سفّاح بیعت کردند ابوسلمه به خدمت او رفت و به خلافت بر او سلام کرد سفّاح از این حالت آگاه شده بود گفت مسلمانان به رغم انف تو با من بیعت کردند و او را دشنام گفت و با اینهمه وزارت او را داد و ابوسلمه را وزیر آل محمد نام نهادند تا آنگاه که سفاح عزم کشتن ابوسلمه کرد و می اندیشید از آن که این سخن به ابومسلم رسد و بدگمان شود به اونوشت و حال ابوسلمه و عزم او را بر نقل خلافت به اولاد علی تقریر کرد و گفت جرم ابوسلمه به تو بخشودم. امّا از مضمون نامه برمیخاست که مراد سفّاح کشتن ابوسلمه است و نامه را بدست برادرش ابوجعفر منصوربه ابومسلم فرستاد. ابومسلم چون نامه را بخواند غرض سفّاح معلوم کرد و چند کس از اتباع خود بفرستاد تا ابوسلمه را بکشتند و یکی از شعرا گفت:
ان ّ الوزیر وزیر آل محمّد
اودی فمن یشناک کان وزیرا.
و صورت کشتن او چنان بود که ابوسلمه هرشب پیش سفّاح بنشستی تا زمانی نیک طویل و به مسامرت مشغول شدندی. آن شب که کشته خواست شد او را بسیار بازداشت و چون از شب زمانی نیک بگذشت، ابوسلمه بیرون آمد و قتلۀ او کمین کرده بودند چون ابوسلمه بکمین گاه برسید ایشان بیرون جستند و شمشیر در او نهادند و به آواز بلند گفتند لاحکم الا ﷲ تا مردم را گمان افتد که کشندگان ابوسلمه خارجیان اند. بامداد در زبانها افتاد که خارجیان دوش ابوسلمه را بکشتند و ابواللّطایف شاعر در این معنی میگوید:
حیله الهاشمی اسرع لاشک
ک نفوذاً من حیله الخلال
خاب من قد سعی ثلثین عاماً
ینبغی حتف انفه غیرآل
لم یزل ذاک دأب کفّیه حتی
عضّه حدّ صارم فی القذال.
و ابوسلمه چهارماه بیش وزارت نکرد و هارون بن سعید عجلی او را به این ابیات مرثیه گفت:
الا قل لرهطالملک من آل هاشم
مقاله من اضحی بماکان عالما
اما فی الذی اسداه حفص الیکم
ثواب فیعفی عنه ان کان ظالما
و لو غیرکم أبلاه حفص بلائکم
لجازوه خیراً او لأدّوه سالما
فماهکذا فعل الأخایر منکم
اذا ما کرام الناس عدّوا المکارما.
و گویند که ابوسلمه سخی و مفضال و فصیح و شاعر و مفسّر و مباحث بود و بر امثله و بروات ((آمنت باﷲ وحده)) نوشتی. وقتی از دیوان خلافت براتی جهت ابواللطایف شاعر نوشته بودند به ده هزار درم و به توقیع ابوسلمه احتیاج بود و او به تأخیر میانداخت ابواللطائف این اشعار به او نوشت:
قل للوزیر اراه ال
فی الامر رشده
الباذل النّصح طولا
لاّل احمد جهده
اطلت حبس کتابی
و حمله ثم ردّه
یا اوحدالناس وقّع
آمنت باﷲ وحده.
گویند ابوسلمه با سفّاح عتابی میکرد به سبب چیزی که از سفّاح دیده بود نه بر مراد خویش گفت: یا امیرالمؤمنین امیّه بن الاشکر از پسر عم ّ خویش کاری مستکره داشت این ابیات بگفت:
نشدتک بالبیت الّذی طاف حوله
رجال بنوه من لوی بن غالبی
فانّک قد جرّبتنی هل وجدتنی
اعینک فی الجلی و اکفیک جانبی
وان معشر دبّت الیک عداوه
عقاربهم دبّت الیهم عقاربی.
پسرعمّش گفت همچنین است و همیشه از تو حرکات نیکو دیده ام امیّه گفت پس موجب چیست که همیشه نالۀ تو پنهان میشنوم پسرعمّش گفت بعد از این هیچ منکر نبینی. سفّاح با ابوسلمه گفت من نیز با تو هم چنینم و هرگز اندیشه نکرده ام که مکافات نیکوئیهای تو چگونه کنم الاّکه در این اندیشه مقصّر بوده ام. ابوسلمه گفت یا امیرالمؤمنین گمان من در تو همچنین است و به لطف تو امیدوارم و دست سفّاح ببوسید. گویند ابوسلمه بعد از این سخن بچند روز کشته شد تا محقق شود که لا وفاء للملوک. و بعد از ابوسلمه وزیر سفّاح بعضی گویند ابوالجهم بن عطیّه و بعضی گویند عبدالجبّاربن عبدالرحمن و بر قول صولی خالد بن برمک بود. و رجوع به حبط ج 1 ص 268، 269، 270، و دستورالوزراء ص 25 و تجارب السّلف صص 97- 100 شود
لغت نامه دهخدا